بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 96
کل بازدید : 359687
کل یادداشتها ها : 158
وقتی دل رسوایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها
تا عهد تو در بستم ، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فرو شوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی مارا برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می گویم و بعد از من گویند به دورانها
از سعدی شیرین سخن